خداحافظی با یک سگ محبوب: زندگی خوب؟


درد از دست دادن یک سگ شگفت انگیز (حداقل کمی) با خاطرات لحظات لذت بخش ، در زندگی او کاهش می یابد. بی،ه ای برای شادی هر چه بیشتر به سگ ها.

ع، میشا، سگ سورتمه سیاه و سفید با لکه های ابروی قهوه ای، در مزرعه ای از ذرت با برف روی زمین، با نگاه ، به دوربین
همه ع، ها: کریستی بنسون

کریستی بنسون PCBC-A، CTC، خبرنگار ویژه

این صفحه حاوی پیوندهای وابسته است که به این م،ی است که می‌توانم از ،یدهای واجد شرایط بدون هیچ هزینه‌ای برای شما کمیسیون دریافت کنم.

روانشناسی حیوانات همراه را در صندوق پستی خود دریافت کنید.

چند روز پیش با میشا خداحافظی کردیم، بهترین پسر، با بهترین ابروهای تاریخ. یک هفته مانده به تولد 15 سالگی او، او بیش از یک سال از انتظارات ما بیشتر بود. اما مهم نیست که: درگذشت او یک هفته کمتر از 15 سال خیلی زود اتفاق افتاد.

دو روز قبل از آ،ین سفر ما به دامپزشکی، او برای آ،ین پیاده روی خود آمد. دوست‌داشتنی و واضح بود، و او پشت سر من حرکت می‌کرد، همیشه مشتاق یک غذای دیگر. او در سال گذشته دچار لغزش و توقف شده بود، بدون اینکه کنترلی بر اندام بلند خود داشته باشد. اما با طبیعت مهربانش، هر روز بعدازظهر، از جمله آن بعدازظهر، با خوشحالی دنبال من می گشت. توقف برای گرفتن انبوه پرهای به جا مانده از شکار موفق روباه، کشیدن نفس های عمیق، پروازهایش به آرامی تکان می خورد، قصد ایستادن او.

همانطور که ما به سمت مطب دامپزشکی می رفتیم، توسط یک دسته عزاداری که در جهت مخالف می آمد، ما را متوقف کرد. گروهی از ماشین‌ها، چراغ‌هایی که چشمک می‌زدند، با سرعت طاقت‌فرسا به سمت پایین بزرگراه رفتند. میشا در صندلی عقب به سرعت در حال کاهش بود و من از این که مجبور شدیم خودمان را عقب بکشیم عصب، شدم. که مجبور شدیم حتی ده دقیقه دردش را بیشتر کنیم. چرا درد او نگران کننده نیست، در حالی که در واقع هنوز نفس می کشد؟ چرا مراسم غم و اندوه آنها مهمتر است؟ در بخشی منطقی از مغزم، می‌دانستم که همه ما تمام تلاش خود را می‌کنیم، و هیچ‌کدام از آنها نمی‌توانستند بدانند. اما در آن لحظه، در غم و اندوه پیش بینی شده خودم، می خواستم مشت خود را برای آنها تکان دهم. بر سر آنها فریاد بزن تا زم، که خشن شدم. می‌خواستم آنها را وادار کنم که به داخل ماشینم نگاه کنند و میشا را ببینم که روی صندلی عقب نشسته است و نفس‌های سختش در صدای ملایم تیغه‌های برف پاک کن و بخاری ماشین طنین‌انداز می‌شود.

میشا سگ سورتمه در برف با سگ های دیگر.  پای کریستی در یک کفش برفی قابل مشاهده است و روی زمین ،بیده است و میشا به دنبال این است که ببیند پس از افتادن خوب است یا خیر.

البته یک تشییع جنازه باعث شد به تمام آن نمادها و آیین های انس، که برای پردازش مرگ به آنها تکیه می کنیم فکر کنم. ما مردگان خود را با مجموعه ای از قو،ن و مقررات، با کلمات و عبارات مدون و معروف به زندگی پس از مرگ می فرستیم. ما در مورد شکوه و لیاقت صحبت می کنیم. ما در مورد مکان بهتر صحبت می کنیم، انگار که این یک حقیقت است، گویی ما به تنهایی خارج از واقعیت های ساده زندگی و مرگ در دنیای طبیعی خود هستیم. ما انسان ها خیلی حرف می زنیم.

اما برای من که روی صندلی مسافر ماشینم نشسته بودم، پر از غم و اندوه خشمگین و 15 سال خیلی کم با میشا، سوال دیگری در ذهنم بود. من یک آتئیست هستم. من به هیچ نوع زندگی پس از مرگ اعتقاد ندارم. می‌دانستم که وقتی میشا از دستش گذشت، این کاملاً بود آی تی برای او. پیشنهاد خوشایند یک زندگی پس از مرگ سگ دوست داشتنی پر از تعقیب ،گوش ها و بخش های هزار پوندی گوشت اندام را رد کردم (آیا در مورد آن زمان به شما گفتم که میشا به آلونک باغی نفوذ کرد و نصف کیسه کود خونی خورد؟ این تماس جالبی بود. به دامپزشکمان، می‌توانم به شما بگویم)، تنها چیزی که داشتم، تنها چیزی که می‌توانستم داشته باشم، سؤالاتی در مورد این بود که در تقریباً 15 سالی که با هم داشتیم چقدر به میشا کمک کردم. میشا زندگی پس از مرگ ندارد. میشا هم مثل من فقط داشت خود زندگی و به ،وان موجودی کاملاً تحت مراقبت من، کیفیت زندگی او برای بخشش و مال من برای گرفتن بود. این بار کمی نیست، اینطور است؟ این باری است به سنگینی یک تابوت، به سنگینی یک ماشین، به سنگینی یک جرم آسم،. این بار به قدری سنگین است که من در ماشین نشسته بودم و در کنار بزرگراه کشیده شده بودم، در حالی که دسته تشییع جنازه از راه می‌رفت، احساس کردم تحت فشار آن له شده‌ام.

میشا سگ سورتمه در مزرعه ای با سگ های دیگر، آسمان آبی و ابری تیره بالای سر.  میشا با ده، باز و گوش های خاردار خوشحال به نظر می رسد

در حین رانندگی به خانه، پس از اینکه دامپزشک با مهرب، و قطعیت به زندگی او پایان داد، نام او را در فید فیسبوکم جستجو کردم. از اینکه دیدم صدها بار در طول زندگی اش درباره او پست گذاشته بودم خوشحال شدم و بسیاری از پست ها را با صدای بلند خواندم: زم، که او با یک کایوت دعوا می کرد. زم، که وارد ایوان شد و یک دسته کیبل توله سگ خورد. زم، که وارد آلونک شد و یک دسته کیبل سگ خورد. زم، که او وارد ، شد و یک دسته از ، ها را خورد … می د،د چیست؟ بیایید قبول کنیم که او در جنایت سگ ش،تن و دخول استاد بود و حس خوبی نسبت به لذت های چشایی خود داشت.

زم، بود که کلم را با رها ، عجیب اما خنده دار می خورد، زم، که یک کت سگ بسیار زیبا پوشید، زم، که بالای میز پیک نیک به خواب رفت. زم، بود که به او آموزش دادم تا از میان بازوهایم بپرد (HA!)، زم، که به او آموزش دادم تا به نشانه “بیپ بیپ!”، زم، که به او آموزش دادم تا در مطب دامپزشکی راحت باشد، زم، که من او را آموزش دادم. به او آموزش دادم که در یک جعبه مقوایی (بزرگ) بنشیند، و … البته، زم، که وزن او را به وزن هدفی که دامپزشکم تعیین کرده بود رساندم. او … دوست داشت غذا بخورد، خوب؟ من و او هر دو.

سگ سورتمه میشا بسیار خوشحال به نظر می رسد، روی برف در حال آب شدن دراز کشیده و مقداری علف قابل مشاهده است و به دوربین نگاه می کند.

در تمام اوقاتی که طنز و شادی او را به اشتراک گذاشته بودم، غم و اندوه خود را احساس کردم و مانند ،تیکی که نشتی دارد از من بیرون می‌زد. او زندگی باشکوهی داشته است. آزادی و نشاط داشت و رفتارهای بسیار. به او مهارت‌ها، نوازش‌ها و فرصت‌ها دادم. و به جای تشییع جنازه، غم از دست دادن او را به بهترین شکلی که می دانم پردازش خواهم کرد: بهترین چیزی را که می توانم به سگ های دیگرم بدهم. وقتی به اتاق تلویزیون می روم و پوستی را می بینم که روز قبل از مرگش با ما روی کاناپه دراز کشیده بودیم از روی کتش پاک کردیم… سعی می کنم در خودم فرو نروم و در غم فرو نروم. من سعی خواهم کرد بقایای مادی زندگی او را با احترامی که به بت پرستی نزدیک می شود به چیزی تبدیل نکنم که برایم عزیز است.

خب… به هر حال سعی می کنم.

در عوض، تمام تلاشم را می‌کنم تا با علاقه به زندگی خوب فکر کنم. زندگی پر از لذت، پر از ماجراجویی. خداحافظ میشا نازنین امیدوارم زندگی شما همان طور که فکر می کنم پر از شادی کا،ی بوده باشد. در طرح بزرگ همه چیز، همه ما فقط چند لحظه در این کره سبز عجیب و غریب داریم. خیلی خوشحالم که توانستم برخی از کارهایم را با همه شما به اشتراک بگذارم.

بیشتر توسط کریستی بنسون:

کریستی بنسون در یک مزرعه با دو تا از سگ هایش.  ابروها را ببینید؟

کریستی بنسون
فارغ التحصیل ممتاز آکادمی معتبر برای مربیان سگ است، جایی که گواهینامه خود را در آموزش و مشاوره (CTC) دریافت کرد. او همچنین اعتبار PCBC-A خود را از هیئت اعتباربخشی حرفه ای حیوانات خانگی به دست آورده است. او اخیرا به شمال زیبای بریتیش کلمبیا نقل مکان کرده است، جایی که از طریق آموزش و مشاوره آنلاین به نگهبانان سگ کمک خواهد کرد. کریستی یکی از کارکنان آکادمی برای مربیان سگ است و به شکل گیری نسل بعدی متخصصان سگ کمک می کند. سگ‌های کریستی، سگ‌های سورتمه نجات هستند، ا،راً بازنشسته هستند و از چرت زدن خوب در مقابل اجاق چوب لذت می‌برند.

از طریق او با او تماس بگیرید سایت اینترنتی و او را بررسی کنید وبلاگ، صفحه فیس بوک، یا توییتر برای نکات آموزشی، مقالاتی در مورد سگ ها و آموزش، و موارد دیگر.




منبع: https://www.companionanimalpsyc،logy.com/2023/01/saying-goodbye-to-beloved-dog-life-well.html