می توانید تصور کنید؟ آن سگ‌هایی که پارس می‌کنند و خرخر می‌کنند، ناراحت هستند، نه بد رفتار می‌کنند


یک مربی سگ تا حدودی به صورت گذشته نگر به این سوال فکر می کند: دیده شدن، یا اینکه سگ های ما به جای بدرفتاری، در حال تقلا دیده شوند، چه شکلی خواهد داشت؟

کریستی بنسون در قایق ر، روی برف با سگش گریس و ، دیگر
کریستی ویلما را که یک توله سگ بود همراه با گریس در یک قایق متروک در سواحل دریاچه بوت در اینوویک، NWT در آغوش گرفته است. ع،: Yoenne Ewald

توسط کریستی بنسون PCBC-A، CTC، خبرنگار ویژه

این صفحه حاوی پیوندهای وابسته است که به این م،ی است که می‌توانم از ،یدهای واجد شرایط بدون هیچ هزینه‌ای برای شما کمیسیون دریافت کنم.

روانشناسی حیوانات همراه را در صندوق پستی خود دریافت کنید.

یکی از بزرگترین تاسف هایی که من متحمل می شوم این است که چگونه عمیقاً برخی از رفتارهای اولین سگم را اشتباه متوجه شدم. او، در کل، یک چیز شاد و خوب بود، با یک سر بزرگ سیاه و سفید و انگشتان چشمک زن با،ین سیاه. یک مات با اشاره گر مجاور که توانست با خوشحالی از میان همه چیزهای تصادفی که به سمت او پرتاب می کردم سر بخورد: زندگی راحت خود را در آب و هوای مدیترانه ای ویکتوریا (در نوک ج،ی جزیره ونکوور اینجا در بریتیش کلمبیا) برای مدتی طول، ، کرد. زیر قطب شمال غرب کانادا، جایی که او – بدون اعتقاد زیاد اما با شادی فراوان – با یک دسته از سگ های سورتمه واقعی واقعی می دوید. سپس، آشفتگی بیشتر: ما به مزرعه ای در وسط چمنزارهای پر از گندم رفتیم، با ،ها و مرغ ها و هکتارها آزادی سبز. من با حرص و ولع کتاب‌های سگ را مطالعه می‌کردم، اما مهارت‌های انتقادی لازم برای هضم کتاب‌های محبوب سگ را تا سال‌ها پس از مرگ ناگه، و وحشتناک او در سن نه‌سالگی، از سرطان مغز فرضی، توسعه ندادم.

گریس برای من عالی بود، اما او کاملاً رفتار نمی کرد. و من که گمراه شده بودم، بهترین کاری را که می توانستم در پاسخ دادن، واکنش نشان دادن و آماده ، او برای موفقیت انجام ندادم.

یک سگ سیاه رنگ از نوع لابرادور با لکه سفید روی سینه در تابستان در امتداد مسیر راه می رود
رحمت. ع،: کریستی بنسون

چند سال پیش و یک دهه پس از درگذشت گریس، در حالی که با تنبلی در فید شبکه های اجتماعی پر از سگ های خود می چرخیدم، دیدم که یک مربی سگ چیزی در این زمینه می گوید: «دنیایی را تصور کنید که وقتی سگ هایمان پارس می کنند و می بینیم. ما می دانستیم که آنها هستند در حال مبارزه، بدرفتاری ن،». گرچه در آن زمان من را غافلگیر نکرد، اما دانه‌ای کوچک، نابخشودنی و دردناک را در اعماق مغزم کاشت، ریشکی شناختی که مانند معادل دنیای واقعی‌اش، همچنان ، می‌خورد و ، می‌خورد. من مدام به این فکر می‌کردم که چقدر عاقلانه و مفید است، به ،وان راهی برای چارچوب دادن به «رفتار نادرست» سگ. در نهایت، یک فکر جدید و تا حدودی انقلابی نیز در روان من شکل گرفت. خوب، من می توانم در مورد من بنویسم، فکر کردم می توانستم در نوجو، درباره خودم بنویسم.

تصور کنبا خودم فکر کردم و تکه‌هایی از تاریخم را در جعبه‌ای کاملاً متفاوت قرار دادم. درک من را به طرز عجیبی کج می کنم. تصور کنید که به جای بدرفتاری، در حال تقلا دیده می شدم.

زم، که گریس جوان بود، با دوستانم در ایوان جلوی خانه آنها می نشستم. او برای مدتی خوب بود، اما بعد رفتارش تنزل یافت. با نگاهی به گذشته، می‌توانم آن را دقیقاً همان چیزی که بود ببینم: او از سن توله‌گی و به بلوغ اجتماعی رسیده بود و شروع به واکنش به غریبه‌ها با پارس ، به آنها کرد. جلوی خانه دوستم روی پله‌های ایوانشان می‌رفتیم، معاشرت می‌کردیم و غذا می‌خوردیم، غیبت می‌کردیم و با هم شریک می‌شدیم. خم شدن، به قول ما. اگر ،ی در پیاده رو نزدیک می شد، گریس به او پارس می کرد. اکنون، به ،وان یک مربی سگ، دقیقاً می دانم که چه کاری انجام خواهم داد. من از شرطی‌سازی عملی و ک،یک استفاده می‌کنم: او را آموزش می‌دهم که به من یادآوری کند و کنارم بنشیند، و به او خوراکی می‌دهم. وضعیت او برای لذت بردن از دیدن شخصی که در پیاده رو نزدیک می شود. با این حال، در آن زمان من فقط گیج و خجالت زده و آزرده و شرمنده شدم: سگ جوان بی نقص و دوستانه من کمی به یک هیولا تبدیل شده بود. او بود بدرفتاری.

کریستی بنسون در حال اسکی با سگش گریس در پس زمینه ای از برف و درختان
ع،: Yoenne Ewald

زندگی می تواند توپ های انحنای عجیبی را برای شما پرتاب کند، اینطور نیست؟ یک نکته بدیع از خودشناسی می تواند در هر زم، رخنه کند، مانند اولین نفس هوای سرد هنگام ، برای گردش سگ در اواسط زمستان. یک انعکاس ساده در زندگی خود، از زاویه ای جدید، می تواند کمی چشم نواز باشد. من در جو، مشکلاتی داشتم که به ا،اج من از خانواده ام ختم شد. زم، که نه کار داشتم و نه خانه، که از انواع و ا،ام عصاهای ناخوشایند استفاده می کردم. سعی کردم، تا حدودی ناموفق، به مهرب، غریبه ها تکیه کنم، اما مانند ضرب المثل بلانچ، و گریس واقعی، غریبه ها را کاملاً نیازمند دیدم. بعد از مدتی دوباره به لیست کارت های کریسمس خانوادگی برگشتم، اگرچه هر ریتم راحتی که در کودکی ایجاد شده بود و بر اساس راحتی و طول عمر و اعتماد بود، البته تغییر کرده بود. یک آهنگ جدید، کمی ناهماهنگ.

بعد از اینکه او سر یک یا ده غریبه بیش از حد پارس کرد، من به جای اینکه او را با خود بیاورم گریس را در خانه رها کردم. این مشکل فوری را حل کرد که او یک هیولای ترسناک بود، اما دسترسی او به خم شدن را که بیشتر دوست داشت کاهش داد. مطمئنم هر،ی که با آنها خم شدیم، حداقل با علاقه به یاد خواهند آورد که چگونه گریس «به طور تصادفی» به یک بطری آبجو که روی پله‌های چوبی مانده بود نزدیک می‌شد و وقتی به ناچار واژگون می‌شد، می‌دوید تا آن را بچرخاند. اوه، من و گریس عشق های زیادی با هم داشتیم.

تصور کن، با خودم فکر کردم. تصور کنید اگر کتاب‌های سگ‌هایی که خوانده بودم – و ک،‌هایی که من و گریس برای آن‌ها ثبت نام کرده بودم – صادقانه و واضح می‌گفتند وقتی ، به بلوغ اجتماعی می‌رسد و شروع به مبارزه با غریبه‌ها می‌کند و از آنها ناراحت می‌شود، چه اتفاقی می‌افتد. تصور کنید اگر می دانستم سگ من بد رفتاری نمی کند بلکه در حال مبارزه است. تصور کنید چقدر می توانستم کارها را برای او و برای خودم آسان تر کنم.

اخیراً با شخصی آشنا شدم که از من پرسید به خودم چه می گویم، به نسخه ای از خودم که جو، مبارز بودم چه می گویم. او پرسید، به نسخه ای از من که بیهوش و عصب، روی کاناپه های دوستان می خوابیدم، چه بگویم. ترجیح می‌دهم با در نظر گرفتن همه چیز، چیزی برای گفتن به گریس، که یک دهه پس از کشمکش‌های شخصی من نزد من آمد، بیاورم. فکر می‌کنم چیزی که به گریس می‌گفتم این بود… خیلی دوستت داشتم، دوست نازنین. خیلی خوشحالم که جمعی و کاریزماتیک و ، و زیبا بودی. خوشحالم که اتفاقاً به شما زندگی پر از تازگی و ماجراجویی دادم و… یادتان هست که یک بار یک گالن چربی ،ر شده نهنگ را در اینوویک خوردید؟ تو از آن غذا خیلی خوشحال بودی، تا اینکه حتی شکم نیش آهنینت عصیان کرد و شروع کردی به بالا آوردن همه چیز، روی آن فرشی که ما مجبور شدیم بیرون بیاندازیم. و من خیلی متاسفم که شما را اشتباه متوجه شدم، آن زمان هایی که پارس می کردید و ناراحت بودید. اگر می توانستم همه این کارها را دوباره انجام دهم، عشق بیشتری به تو می دادم.

و خیلی کوکی های دیگر.

همه کوکی ها را می گیرید.

بیشتر توسط کریستی بنسون:

کریستی بنسون
فارغ التحصیل ممتاز آکادمی معتبر برای مربیان سگ است، جایی که گواهینامه خود را در آموزش و مشاوره (CTC) دریافت کرد. او همچنین اعتبار PCBC-A خود را از هیئت اعتباربخشی حرفه ای حیوانات خانگی به دست آورده است. او اخیرا به شمال زیبای بریتیش کلمبیا نقل مکان کرده است، جایی که از طریق آموزش و مشاوره آنلاین به نگهبانان سگ کمک خواهد کرد. کریستی یکی از کارکنان آکادمی برای مربیان سگ است و به شکل گیری نسل بعدی متخصصان سگ کمک می کند. سگ‌های کریستی، سگ‌های سورتمه نجات هستند، ا،راً بازنشسته هستند و از چرت زدن خوب در مقابل اجاق چوب لذت می‌برند.

از طریق او با او تماس بگیرید سایت اینترنتی و او را بررسی کنید وبلاگ، صفحه فیس بوک، یا توییتر برای نکات آموزشی، مقالاتی در مورد سگ ها و آموزش، و موارد دیگر.

به ،وان یک همکار آمازون از ،یدهای واجد شرایط درآمد ،ب می کنم. به ،وان یک شرکت وابسته به Etsy و وابسته به مار، و اسپنسر، از ،یدهای واجد شرایط درآمد ،ب می کنم.




منبع: https://www.companionanimalpsyc،logy.com/2023/05/can-you-imagine-t،se-barking-and.html